تبرک
ژوئن 29, 2018 در 16:53 توسط احمد عبدالهزاده مهنه

کیف و کولهپشتی را گذاشتم روی میز امانتداری تا بسپرمشان و با خیال راحت بروم در سیویکمین نمایشگاه کتاب تهران چرخ بزنم. خانم امانتگیر دستی به کوله کشید و پرسید: «چی هست توش؟»
ـ لپتاپ و وسایل شخصی.
ـ لپتاپ را امانت نمیگیریم. با خودتان ببرید داخل.
ـ من از راه دور آمدهام. لطفی بکنید در حقم. نمیتوانم این کیف را از این غرفه به آن غرفه بکشم.
ـ نمیشود. برای ما مسئولیت دارد.
ـ حالا اگر نگفته بودم لپتاپ چی؟ بد کردم راستش را گفتم؟!
ـ نمیگفتید هم متوجه میشدیم. این جسم سخت و سنگین…
با دلخوری، لپتاپ را درآوردم و توی کیف گذاشتم. با خودم فکر کردم: «حقمان است! وقتی ما گاهی زائر امامرضا(ع) را بیخودی اذیت میکنیم، مثل اینجایی باید اذیتمان کنند!»
شمارۀ راهرو و غرفۀ کتابهای موردنظرم را یادداشت کرده بودم که وقتم تلف نشود؛ اما لابهلای این غرفهگردی کیفبهدست، ناگهان غرفۀ آستان مقدس امیرالمؤمنین(ع) را روبهرویم دیدم. نگاهی به کتابها انداختم و چشمم به پرچم مطهر آستان علوی افتاد که در ورودیِ غرفه گذاشته بودند و مردم بهش تبرک میجستند.
جوانی میخواست آن پرچم یا پرچم متبرک دیگری را برای هیئتشان بخرد. از او اصرار و از مسئول غرفه انکار. جوان حتی به تکهنخی از پرچم هم راضی بود؛ ولی غرفهدار نمیتوانست اجازه بدهد.
با خودم گفتم: «حیف که شکلاتهای حرمی را توی کوله گذاشتهام! وگرنه حتی یک دانهاش هم شاید این جوان را آرام میکرد.» ناگهان یادم آمد که یک بسته نمک متبرک حضرت توی کیفم دارم. عجب! پس تحویلنگرفتن لپتاپ حکمتی شیرین داشته!
بستۀ نمک را به جوان دادم. اشک در چشمهاش جمع شد و گفت: «خیلی وقت است قسمت نشده به زیارت امامرضا(ع) بیایم.»
این خاطره کار مشترکی بود از دو علی: علیبنابیطالب(ع) و علیبنموسیالرضا(ع).
برچسبها:امیرالمؤمنین(ع), پرچم, حرم امامرضا علیهالسلام, خادم امامرضا علیهالسلام, خاطرات خدمت, شکلات, کبوتر حرم, لپتاپ, نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران, نمک متبرک