رسا
اکتبر 6, 2019 در 23:59 توسط احمد عبدالهزاده مهنه
نیمروزی گرم، در کفشداری سیزده ایستاده بودم به خدمت. زائری میانسال ازم سؤالی پرسید. داشتم جواب میدادم که نگاهش رفت بهسمت نامنوشتۀ روی لباسم.
ـ شما اهل مِهنهاید؟ همان مهنۀ مَهوِلات؟
ـ بله.
ـ کسی به اسم «رسا» میشناسید در مهنه؟
ـ بله. داییِ پدرم هستند. پسرشان هم شهید شده.
ـ من همرزم شهید محمدرضا رسا هستم. خدا رحمتش کند. خیلی پسر خوبی بود.
ـ خدا بر درجاتشان بیفزاید. من هم آن روزها بچه بودم. کمی ازشان یادم میآید.
ـ من برای مراسمش مهنه هم آمدم. پدرشان را هم دیدم. هنوز در قید حیاتاند؟
ـ بله. پدر و مادرشان هر دو.
ـ سلام من را بهشان برسانید.
ـ چَشم. حتماً. مشرف میشوید، التماس دعا.
رو به ضریح ایستادم و ازطرف شهید رسا سلامی دادم. در دلم گفتم: «همۀ شهیدان رسایند. میرسند. میرسند به محضر یار.»
پینوشت:
از این خاطره، چندی میگذرد؛ اما مجالی نشد که سلام همرزم شهید را به پدر شهید برسانم. دیروز در مهنه، پدر در کنار پسر آرمید.
برچسبها:حرم امامرضا علیهالسلام, خادم افتخاری, خادم امامرضا علیهالسلام, خاطرات خدمت, خدمت افتخاری, شهید, شهید محمدرضا رسا, ضریح, کبوتر حرم, کشیک, کغشداری, کفشداری ۱۳, مهنه, مهولات