زبان بیزبانی
مارس 2, 2012 در 12:12 توسط احمد عبدالهزاده مهنه

از برابرم رد شد و داخل رواق شیخ حر عاملی، ورودی رواق دارالحجه(عج) از بست شیخ حر عاملی، سرکی کشید؛ اما وارد نشد. آن روز من را آنجا کاشته بودند تا مراقب باشم غیر از زوجهای جوان دانشجو که برای مراسم میآیند، کسی وارد رواق نشود. پیرزن دوباره برگشت و باز سرکی کشید. احساس کردم دارد دنبال چیزی یا حایی میگردد. نگاهم را متوجهش کردم تا اگر احساس خجالت میکند، راحت بتواند سؤالش را بپرسد. از بالابردن دستها به حالت تکبیرهالاحرام و نشاندادن دو انگشت، فهمیدم میخواهد دو رکعت نماز بخواند. با چوبپر اشاره کردم که باید به رواق اصلی برود؛ ولی او اصرار داشت در کنار جوانترها نمازش را بخواند. شاید یاد جوانیاش افتاده بود!
مزاحمش نشدم؛ آخر او هم مزاحمتی نداشت. نفهمیدم عاقبت نمازش را کجا خواند. فقط در دلم بهش گفتم: «زبان بیزبانی تو را من نمیفهمم؛ آقا که میفهمد. برو پیش امامرضا علیهالسلام و با خودش حرف بزن. او جوابت را به زبان خودت میدهد. تو هم زبان او را خوب میفهمی. خوشا به حال تو با آن درددلهایی که بیهیچ کلامی به محضر آقا میبری.»