غذای حضرت
سپتامبر 12, 2016 در 01:00 توسط احمد عبدالهزاده مهنه
باید روز کشیک رسمی، برایت مشکلی پیش بیاید تا بهت بگویند برای کشیک جبرانی، روز یکشنبه ساعت ۱۱ حرم باش؛ روز یکشنبه؛ روز عرفه.
********
ـ آقا! من انسولینی هستم. الان خیلی گشنهم شده و قندم بههم ریخته. یه لقمه نون هم باشه بهم بدید، خیلی ممنون میشم.
اینها را جواد گفت؛ جوان اهل کرج که حالوروزش را داشت به من میگفت؛ آنهم توی بست شیخ حر عاملی، در چندقدمیِ مهمانسرای حضرت.
ـ نون که ندارم. شکلات بدم، خوبه؟
ـ شکلات که اوضاعم رو بیشتر بههم میریزه.
روز عرفهای، چطور ناامیدش کنم؟ ناهار خودم را که نگه داشتهام برای سیدمجید؛ دوست عزیزی که همراه خانوادهاش مهمان امامرضا علیهالسلام شده است. چه کنم… . ولش کن. به سیدمجید میگویم غذای حضرت قسمت کس دیگری شده است.
نشانی دقیق غذای خودم را بهش دادم:
ـ از درِ آسایشگاه که وارد شدی، پای اولین ستون سمت راست، یه مشمای رنگی هست. زیرش هم یه کتاب انگلیسیه. مشما رو بردار و برو.
ـ نه آقا! اون غذای خودتونه!
ـ بهت میگم برو دیگه!
ـ آخه من به وسایل کسی دست نمیزنم. میترسم کسی بهم چیزی بگه و مشکلی پیش بیاد. اصلاً روم نمیشه برم اونجا.
ـ بالاخره روت نمیشه یا میترسی؟
ـ نه، واقعاً میترسم. تازه، شاید برای شما مشکلی پیش بیاد.
ـ ببین! من هم مثل تو بودم؛ یعنی هنوز هم مثل تو هستم؛ ولی دارم تمرین میکنم ترسهام رو از بین ببرم. باید خودت رو بندازی توی دل ماجرا. تهش اینه که از آسایشگاه میندازنت بیرون! دستبند که بهت نمیزنن! این هم شمارۀ من. اگه کسی بهت چیزی گفت، بگو زنگ بزنن تا خودم بهشون بگم.
با هزار ترفند روانشناسی، راضیاش کردم و راهیاش. محض احتیاط، نشانی دقیق مشمای غذا را هم برایش پیامک کردم.
*******
آمدم آسایشگاه برای نماز و استراحت. اعلام کردند که شام هم هست. خب، پس غذای سیدمجید جور شد. چند داوطلب خواستند برای سر پُست، با احتمال غذای اشانتیون! رفتم به امید اینکه غذای سیدمجید بشود دو تا!
سر پست، نصف بیشترِ دعای عرفه را خواندم. جواد زنگ زد:
ـ الان توی قطارم. دارم برمیگردم. نتونستم غذاتون رو پیدا کنم! ولی یه حاجآقا بهم غذا داد. اومدم بیرون. یه خانوم غذا رو توی دستم دید و خیلی التماس کرد. دلم نیومد خودم بخورم. غذا رو دادم بهش و خودم نونش رو خوردم.
فهمیدم که بزرگ کشیک، حاجآقا خردمند، خردمندی و بزرگواری بهخرج داده و غذای خودش را به او بخشیده. خب، پس غذای سیدمجید شد سه تا!
برگشتم آسایشگاه و دیدم یک غذا بیشتر بهم ندادند! چیزی نگفتم. لابد روزیِ سیدمجید همان دو غذا بوده. نشستم باقیماندۀ دعا را بخوانم. اشکریز عبارتهای پایانی بودم که حاجی عبدی آمد:
ـ ما رو هم دعا کن. غذا نمیخوای؟
ـ نه، ممنون. گرفتم.
ـ یکی اضافهست.
ـ مال خودتونه؟
ـ نه، یکی از بچهها نیومده.
ـ پس این هم قسمت مهمون ماست.
خب، غذای سیدمجید دوباره شد سه تا! و بالاخره شد سه تا!
اگر الان سیدمجید بگوید آن غذا نصیب چند نفر دیگر هم شده، اصلاً تعجب نمیکنم. باید روز کشیک رسمی، برایت مشکلی پیش بیاید تا غذای حضرت نصیب کسی شود که خود حضرت در نظر گرفته است.
۲ مشت دون
زائرحرم
on سپتامبر 16, 2016 -
حوش به حالتون…خوش به حالشون
[پاسخ]
احمد عبدالهزاده مهنه پاسخ در تاريخ سپتامبر 17th, 2016 12:10:
خوش به حال همۀ زائران امامرضا علیهالسلام.
[پاسخ]