کنترل از راه نزدیک
مارس 21, 2008 در 12:46 توسط احمد عبدالهزاده مهنه
بعضی وقتا کنترل از راه نزدیک هم سخت و غیرممکنه؛ چه برسه به از راه دور. اینجور مواقع کسی که کنترل میکنه، باید اونقدر قوی باشه که اوضاع رو بگیره تو مشتش.
دیروز حرم رو میگم. گفته بودند برای کشیک فوقالعادۀ تحویل سال (به قول مشهدیا سالتحویل) از ساعت ۳ صبح حرم باشیم. به دستور آقایون، از نماز صبح (۴:۲۰) بستهای منتهی به صحن انقلاب (سقاخونه) رو بستیم. ملت موجزنان وارد حرم میشدن و ما از بست شیخ طبرسی به سمت صحنهای دیگه راهنماییشون میکردیم. داشتم تأسف میخوردم که این بار هم مثل بقیۀ مناسبتها، نه اینها از برنامهها استفاده میکنند و نه ما میتونیم استفاده کنیم. حدود ساعت ۷:۳۰ (دو ساعت مونده به تحویل سال)، بسکه جمعیت زیاد بود، درهای ورودی به حرم رو بستند. منظورم درهای ورودی به خود حرمه، نه ورودی رواقها! خیلی دلم گرفت: در حرم امامرضا علیهالسلام که بسته نمیشه. آستان قدس هر سال چند بار، مثل تحویل سال، تولد و شهادت امامرضا علیهالسلام و… با همین مشکل مواجه میشه؛ ولی هنوز یه فکر اساسی برنداشته. شنیدهم کربلا حتی روز عاشورا هم این محدودیتها رو نمیذارن؛ ولی اینجا… .
تازه سرمون خلوت شده بود که گفتند از ورودی خواهرا دارن فشار میآرن که وارد شن. رفتیم برای کمک. غوغا و قیامتی بود. ما توی بازرسی بودیم و اونور، پشت نرده صدها زن پیر و جوون. هرکی یه چیزی می گفت: یکی یکریز اشک میریخت و التماس میکرد: «من ۲۴ ساعت راه اومدهم که موقع تحویل سال تو حرم باشم. جون بچهت، جون امامرضا بذار برم.» یکی داد میزد. یکی تهدید میکرد. گاهی دستهجمعی شروع میکردن به «اللهمّ کن لولیّک» خوندن. گاهی پشتسرهم صلوات میفرستادند. یه بار هم همه دم گرفتند که: «برادر راهو باز کن! برادر راهو باز کن!» از این طرف، بعضی از همکارای من هم واقعاً کمحوصله و بد برخورد میکردند. صحنههای عجیبی بود. گاهی دلم برای اینهمه زائر دلشکسته میسوخت. گاهی با خودم و به اونا میگفتم که بیرون و تو فرقی نداره. گاهی حسرت میخوردم که کاش مسئولان آستان قدس یه بار از توی اتاقهای شیشهایشون بیرون میاومدن و این اوضاع رو از نزدیک میدیدن. گاهی از خودم میپرسیدم اگه زن و بچۀ خودشون تو همین وضعیت گرفتار میشدن، چهجوری برخورد میکردن و… .
اینجاست که میگم کنترل از راه نزدیک هم دیگه کارایی نداشت. باید یکی وارد کار میشد و اوضاع رو تو مشتش میگرفت. یکی که همه قبولش داشته باشند و ازش حساب ببرند. یکی که هر حکمی بکنه، هیچکس ناراحت نشه.
به نظر من، اگه همهمون یقین میکردیم که کنترل اوضاع دست خود آقاست، این مشکلات پیش نمیاومد. دیروز هم آخرش خودش وارد کار شد و کاری کرد که زائراش از همون جا باهاش درددل کنند. توی اون هیر و ویر، به کلهم زد که براشون زیارتنامه بخونم. با صدای بلند، شروع کردم به خوندن و خواهرا و مادرا که انگار منتظر یه تلنگر بودند، زدند زیر گریه. از اذن دخول شروع کردم برای اونا که پشت در مونده بودند: «اَللهُمَّ اِنّی وَقَفتُ عَلیٰ بابٍ مِن اَبوابِ بُیوتِ نَبِیِّکَ صَلَواتُکَ عَلَیهِ و آلِهِ…» خوندم تا رسیدم به اینجا: «یَرَونَ مَقامی و یَسمَعونَ کلامی و یَرُدّونَ سَلامی.» توضیح دادم که امام مهربون داره شما و حال و روزتون رو میبینه، صداتون رو میشنوه و جواب سلامتون رو میده… . تا لحظات تحویل سال که شروع کردیم: «یا مقلّب القلوب و الابصار…» سال که تحویل شد، طاقت نیاوردم و هایهای و هقهق، زدم زیر گریه.
خلاصه، موج جمعیت که هرکسی حاجتی داشت و به امیدی اومده بود، با کنترل از راه نزدیک آقایی که صاحب اونجاست، آروم گرفت و همه با لبخند رضایت وارد حرم شدند.
از اونجا که فارغ شدیم، یه گوشه وایسادم و شروع کردم به اشکریختن و دعاکردن: برای فرج، برای پدر و مادرم، برادرا و خواهرام، پدربزرگا و مادربزرگام، داییها و خالههام، عمهها و عموهام، همسران و فرزندانشون، دوستام، همسایههام، حقداران به گردنم، ملتمسین دعا، برای خودم و به همین ترتیب برای خانومم. یاد رانندهای افتادم که صبح تا فهمید من نوکر این درگاهم، هر کاری کردم پول نگرفت و فقط گفت برام دعا کن. یاد همه… .
ممنونتم آقا بابت روزیِ اول سال.