۱

همه‌چیات

یک برف و هزار حرف

ژانویه 14, 2008 در 12:00 توسط

کبوتر حرم-خاطرات خدمت در حرم امام‌رضا علیه‌السلام-یک برف و هزار حرف

هفتۀ پیش برف سنگینی اومده بود و از حسن اتفاق، باز هم توی حرم دوشنبۀ پربرف و پرباری داشتیم. اتفاقای زیادی افتاد و خوراک زیادی برای این محفل جور شد که هرچیش یادم مونده باشه، می‌نویسم.

زمین‌خورده‌تیم

اول صبح، که با کلی زحمت خودمو رسونده بودم، از بست شیخ طوسی که وارد شدم، طبق عادت وایسادم و سلام دادم. یکی‌دو قدم که برداشتم، شپلق! به پهلو خوردم زمین. جا خوردم: انگار اصلاً انتظار نداشتم زمین بخورم! خودمو جمع‌وجور کردم و همین‌جور توی فکر بودم. دلم متوجه امام‌رضا علیه‌السلام شد: «زمین‌خورده‌تیم آقا! دستمونو بگیر. نذار بلغزیم.»

این زمین‌خوردن، بعدش یه جور دیگه هم تعبیر شد که تو پُست بعدی مفصل می‌گم.

چتر ممنوع!

اومدم برم سر پست: گشت سرویس بهداشتی صحن کوثر. برف همین‌جوری می‌بارید. خودمو مجهز کردم و چترو برداشتم که برم. یه‌هو گیر دادن که: «با چتر نمی‌تونی بری سر پست.» ای بابا! آخه تو این هوا چه‌جوری؟ آخه من اگه بدون چتر برم، می‌رم یه گوشه‌ای برا خودم گیر میارم و خیرم به هیچ‌کی نمی‌رسه. مشغول یکی‌به‌دوکردن بودم که یکی از مسئولای بالاتر سر رسید. پرونده رو که به ایشون ارجاع کردیم، چون دید هیچ توجیهی برای این قانون وجود نداره، فرمود: «در مواردی اشکال ندارد.» خلاصه قرار شد یا چتر، یا چوب‌پر!

برکات یک مورد ممنوع

ازقضا، همین چتر بانی خیر شد و به خیلیا کمک کرد. دو تا مادر، که به نظرم لر بودند، از دور می‌اومدند. وقتی به پله‌ها رسیدند، یکی‌شون بالا رفت؛ ولی اون‌یکی مونده بود که چه‌جوری اون دوسه تا پله رو بالا بره. رفتم بالا، چترو بستم و مثل عصا به‌طرفش دراز و به طریقی کاملا! شرعی کمکش کردم! کلی دعای مادرانه در حقم کرد. یه مادر دیگه برای پایین‌اومدن مشکل داشت و باز چتر به دردش خورد. یه مادر جوون نه چندان خوش‌حجاب با بچۀ چندماهه‌ش بدون چتر داشت می‌اومد. رفتم و چترو روی سرشون گرفتم و تا بازرسی همراهی‌شون کردم. تذکر حجاب هم بهش ندادم! چون مطمئن بودم با این کمک، خودش اتوماتیک حجابشو درست می‌کنه؛ کمااینکه خیلیا با دیدن لباس ما خیلی چیزا رو رعایت می‌کنن. اون مادر هم کلی تشکر کرد و من با خودم فکر می‌کردم: «چرا چتر ممنوع است؟!»

قربونت برم با این دستشویی‌هات!

قصۀ دستشویی‌های حرم امام‌رضا علیه‌السلام از اون چیزاییه که هر هفته باهاش سروکله می‌زنیم. تقریباً همه از این شاکی‌اند که چرا این‌قدر دور و بدمسیر. بعضیا آشکارا فحش می‌دن و حق دارن. خلاصه هرکسی یه جوری غرشو می‌زنه. ولی بعضیا بانمک اعتراض می‌کنند. اون روز توی اون برف و باد، بازم یه مادر، همین‌طور که به‌طرف دستشویی می‌اومد، می‌گفت: «یا امام‌رضا! قربونت برم با این دستشویی‌هات! نمی‌شد یه‌کم نزدیک‌تر بسازی؟!»

سرسره

صاف‌بودن مرمرهای حرم، به‌خصوص صحن جامع، هم تابستون و هم زمستون مشکل‌سازه: تابستون آفتاب می‌زنه و چشمو اذیت می‌کنه. زمستون هم که بیا و ببین! خودم تابه‌حال چند بار زمین‌خوردن آدم‌بزرگا رو دیده‌م، ازجمله همین دوشنبۀ برفی، یه حاج‌آقا مفت و مسلّم سُر خورد و افتاد. به‌علاوه که اون روز صبح، خودم هم چشیدم. بازم باید گفت: «یا امام‌رضا! قربونت برم با این سنگ مرمرات!»

کلاس‌اولی‌ها

اون روز چند تا جدیدالورود داشتیم. دستشون پارو دادند که یا علی! لابد خیلی کیف کرده بودن که بعد عمری آرزوی جاروکشی آقا، همون روز اول پاروکش آقا شده بودند. توی مهمان‌سرا (سالن غذاخوری)، با صفای خاصی از ما راه و چاه می‌پرسیدند. یکی از رفقا که خیلی به دیسیپلین‌های آهنین و «چتر ممنوع» آستان قدس پایبنده، داشت ارشادشون می‌کرد که: «باید… نباید… ممنوعه… .» دیدم بنده‌خداها ممکنه همین روز اول، عطای خادمی رو به لقاش ببخشند. گفتم: «به قوانین اینجا احترام بذارید؛ ولی هدفتون خدمت به زائرا باشه. درزمینۀ خدمت، باید خودتون «مجتهد» باشید و تشخیص بدید.»

دو ساعت بعد، براشون جلسۀ توجیهی گذاشتند. ما که اومده بودیم یه ساعت استراحت کنیم، با صدای مسئول از خواب بیدار شدیم که: «قرار نیست اینجا هرکسی برای خودش اجتهاد کنه! باید در چارچوب قوانین اینجا خدمت کنید؛ وگرنه «منع تشرف» و… .»

بنده‌خداهای کلاس‌اولی به حرف کدوممون باید گوش می‌کردند؟

کبوتر حرم

Print Friendly, PDF & Email
+

یک مشت دون

  1. راضی ام به رضای تو

    on آوریل 4, 2016 - پاسخ

    سلام علیکم و رحمة الله و برکاته

    ان شا الله

    چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور!

    [پاسخ]

دیدگاهتان را بنویسید