اخراج!
ژانویه 14, 2008 در 12:10 توسط احمد عبدالهزاده مهنه
تو پست قبلی وعده دادم که دربارۀ تعبیر اون سُرخوردن مفصل بگم؛ سرخوردنی که برام مساوی شد با کابوس اخراج!
مدتی بود که زمزمۀ «تعدیل» بعضی از نیروهای ارشاد حرم مطرح بود. منم میشنیدم؛ ولی جدی نمیگرفتم. راستش چون اصلاً خودم دنبال پارتیجورکردن برای خدمت در حرم آقا نبودم و فقط همیشه آرزوشو داشتم، فکر نمیکردم یه روزی قرار باشه بیرونم کنند.
دوشنبۀ قبل هم از صبح، همین زمزمه بود و من طبق معمول تحویل نمیگرفتم. یه فرم درخواست تمدید خدمت دادند که پر کنیم و باید انتخاب میکردیم که میخوایم سهساعتی باشیم یا دوازدهساعتی. ساعت چهار بعدازظهر گفتند که سر پاس نریم و بمونیم که جلسهست. نشستیم و بعد از کلی مقدمهبافتن، حالیمون کردند که باید غزل خداحافظی رو بخونیم. اخراج!
آخ! درست همونجوری که صبح از زمینخوردن جا خورده بودم، جا خوردم. صبح، زیر پام خالی شده بود و حالا، ته دلم. موندم. باورم نمیشد؛ ولی داشت اتفاق میافتاد. تقدیر و تشکر و روبوسی و لوح تقدیر و… . بغض کرده بودم. حالم گرفته شد. آخه چرا اینجوری؟ چرا دم محرّم؟
رفتم زیارت. به هقهق افتادم: «آقا! من نوکرتم. بیرونم نکن. آزادم کن. تربیتم کن. ولم نکن. غلط کردم. اگه قدرنشناسی کردم، اگه بیادبی کردم، اگه حرمتتو نگه نداشتم… غلط کردم.»
از اون روز، تو مجالس این چند روزه، گریهم با این غم سنگین قاطی شده. نمیتونم تصور کنم. به خانومم هنوز نگفتم؛ یعنی به هیچکی نگفتم. به شما میگم که دعا کنید.
گفتند این هفته رو نیاییم تا بعدش ببینیم چی میشه؛ ولی من طاقت نمیآرم. امروز میرم بازم به خودش التماس کنم. دعا کنید.
۲ مشت دون
راضی ام به رضای تو
on آوریل 4, 2016 -
سلام علیکم و رحمة الله
پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب
تا در این پرده جــــز اندیشــــه او نگذارم
[پاسخ]
احمد عبدالهزاده مهنه پاسخ در تاريخ آوریل 4th, 2016 19:48:
و علیکم السلام و رحمة الله
گفتید «پاسبان»، یاد این تعبیر افتادم که خیلی دوستش دارم: آستان ملائکپاسبان رضوی. وقتی خوب به این عبارت فکر میکنم، میبینم ما خادمها هیچ عددی نیستیم!
[پاسخ]