مسخرهگر سخت کیفر میشود!
نوامبر 26, 2018 در 01:57 توسط احمد عبدالهزاده مهنه
سرکۀ سفید خواص بسیاری دارد. ازجمله خاصیتهایش این است که میشود با آن خلایق را سر کار بگذاری و بهشان بخندی؛ هرچند، مسخرهگر سخت کیفر میشود!
********
کشیک شب عید میلاد به آخر رسیده بود. آمدم آسایشگاه تا چایی بخورم و راهیِ خانه شوم. ناپلئونیهای عیدانه بدجوری داشت چشمک میزد. یکی برداشتم و شروع کردم به خوردن. در نیمۀ راه، حس کردم شیرینی عیب و ایرادی دارد. چشمهایم را تیز کردم و نگاهی بهش انداختم. دیدم چیزیش نیست. دوباره شروع به خوردن کردم و همچنان به طعم نامعمول این ناپلئونی فکر میکردم.
تکۀ آخر شیرینی را که در دهان گذاشتم، طاقت همکشیکها به آخر رسید و قاه قاه زدند زیر خنده:
ـ روی شیرینی نمک ریخته بودیم! پُرِ نمک بود! چطور نفهمیدی؟!
ـ راستش، فهمیدم. ولی… .
ـ نه دیگر! نفهمیدی! ماستمالیش نکن! قول میدهیم به کسی چیزی نگوییم!
حسابی رودست خورده بودم و هیچجور نمیتوانستم قانعشان کنم که متوجه بازیشان شدهام. چشیدن شیرینیِ شور و تمسخر تلخ، طعمی ناخوشایند در دلم انداخت تا خاطرهای یادم بیاید:
چند سال پیش از آن، خوابگاه دانشگاه سمنان و دورهمیِ عصرانۀ بچهها در اتاق روبهرویمان. علیاصغر سرکۀ سفید آورده بود و داشت دربارۀ خواصش داد سخن میداد. ناگهان، عقل جمعیِ بچهها به خاصیت ناشناختۀ سرکۀ سفید پی برد: سرکارگذاشتن وحید!
سناریو خیلی زود آماده شد:
بابای هادی روحانی است؛ پس این روزها که راه کربلا تازه باز شده و هنوز برای همه هموار نیست، کربلارفتن حاجآقا طبیعی به نظر میرسد. تکبازیگر نمایش هم میشود احمد که چهرهاش موجه است و معصوم و کسی بهش شک نمیکند!
کمی سرکۀ سفید ریختیم داخل یکی از آن شیشهمرباها که در زندگی دانشجویی نقشهای زیادی برایمان بازی میکرد: لیوان، جامدادی، گوشتکوب و… . وحید، هماتاقیام در اتاق ۱۴۸، وارد اتاق ۱۳۹ شد. جلو رفتم و گفتم: «وحید جان! بابای هادی رفته کربلا و کمی آب فرات آورده برای تبرک و شفا. ما همه خوردهایم. این سهم شماست.»
وحید شیشه را گرفت. رو به قبله ایستاد، سلامی به اباعبدالله علیهالسلام داد، پلکهایش را روی هم گذاشت و با حضور قلب کامل، نیمجرعهای نوشید. دهانش از مزۀ سرکۀ آبنما کمی جمع شد؛ ولی زود جمعوجورش کرد. صفای دلش اجازه نمیداد در طعم آب فرات شک بیاورد. بقیۀ سرکه را هم نوشید و ما زدیم زیر خنده!
********
عجب! پس امامرضا علیهالسلام میخواسته بزند پسِ کلهام تا دیگر کسی را مسخره نکنم! یاد درس کتاب دینیمان در دورۀ دبستان افتادم: مسخرهگر سخت کیفر میشود. سخت کیفر شدم!
پ.ن. این خاطره را پیش از انتشار، برای وحید فرستادم. امیدوارم حلالم کرده باشد.
برچسبها:آسایشگاه, امامحسین علیهالسلام, تبرک, تمسخر, حرم امامرضا علیهالسلام, خادم امامرضا علیهالسلام, خاطرات خدمت, خوابگاه, دانشگاه سمنان, دبستان, سرکۀ سفید, شفا, شیرینی, شیرینی ناپلئونی, فرات, کبوتر حرم, کربلا, مسخره
۲ مشت دون
اتوبار ملل
on دسامبر 6, 2018 -
چقدر این کتاب و این تصویر خاطره های خوش کودکی رو برایمان زنده کرد. دست شما درد نکنه
[پاسخ]
احمد عبدالهزاده مهنه
on دسامبر 10, 2018 -
سلام. این خاطره چند سال قبل اتفاق افتاد. در همۀ این مدت، دنبال همین عکس بودم و راضی نمیشدم با عکس دیگری منتشرش کنم. و بالاخره پیداش کردم. خوشحالم که این صبر و جستجو دلی رو شاد کرده.
[پاسخ]