بازهم از دیروز بگم. آخر وقت، نشسته بودم توی آسایشگاه و داشتم باعجله امینالله میخوندم. (چشمتون روشن! این هم زیارت خادمش!) الحق زیارت امینالله یه چیز عجیبیه و معمولاً اشکدرآر؛ ولی دیروز اینجوری نبود. نمیفهمیدم دارم چی میخونم. اون آخرای…… بیشتر »
دیروز باز هم مهمون آقا بودم. از بخت بد، بهجای اینکه توی صحنها و بستها برام تعیین پاس کنن، گذاشتنمون توی آسایشگاه بهعنوان «کاربر سیستم»! بابا، ما اومدیم تو حرمش دور بزنیم؛ سیستم کیلو چند؟ چرا گذاشتینم تو قفس؟ القصه!…… بیشتر »
یکشنبهشب مشهد برف میبارید. صبح که بلند شدم برم حرم (برای کشیک هفتگی)، همهجا برف نشسته بود. اونجا پارو دادن دستمون که راه زائرای آقا رو باز کنیم. حالوحولی بود! موقع نماز ظهر، همینجوری هوای گریه داشتم. توی صف جماعت…… بیشتر »
سلام. امروز دوشنبه است و من باز توی حرم در خدمت زائراش هستم. همون اول صبحی، چوبپربهدست، داشتم کفترای آقا رو تماشا میکردم که یه حاجخانوم با مهربونی تمام بهم گفت: «آقا تو رو خدا مواظب کبوترای آقا باشید. حرم…… بیشتر »