مقلّبالقلوب
آوریل 12, 2008 در 11:50 توسط احمد عبدالهزاده مهنه
اولین دوشنبۀ سال ۸۷ حرم بودم و مشغول نوکری. داشتم توی صحن هدایت قدم می زدم که یه خانوم با بچهش جلو اومد. فکر کردم میخواد سؤالی بپرسه؛ ولی وقتی نزدیک شد، با کلی شرمندگی گفت: «حاجآقا، (تقریباً همه به ما میگن حاجآقا. رزقنا الله!) ببخشید که من اون روز موقع سالتحویل بهتون گفتم نمیخواد بخونی. ما رو حلال کنید.»
وقتی رفت، تازه یادم اومد که اون روز چقدر بدوبیراه، به اشخاص حقیقی مثل خودم و حقوقی مثل نظام و آستان قدس و… شنیدم. یکیش همین خواهر بود که وقتی پیشنهاد کردم براشون زیارتنامه بخونم، اعتراض کرد و مخالفت.
یادم اومد از «یا مقلّب القلوب و الابصار» که همه موقع سالتحویل خوندیم و دیدم که خدا چهجوری دل اون خواهر رو دگرگون کرده. البته اون بندهخدا قصد بدی نداشت و من هم ناراحت نشدم. از این کیف کردم که تجلّی مقلّبالقلوب رو توی حرم امامرضا علیهالسلام دیدم؛ حرم امام مهربون.
این معجزه نیست؟