جریمۀ شیرین
جولای 12, 2012 در 14:07 توسط احمد عبدالهزاده مهنه
هرچه سعی کردم به پاس یک خدمت هفتگی برسم، نشد. از صبح سر کار بودم و نتوانستم به دیدن مادرجان (مادربزرگم) که از مکه آمده بود، بروم. اگر شب هم به ولیمه نمیرسیدم، خیلی بد میشد. حالا که پاس دو رسیده بودم، باید تا ساعت ده شب در حرم میماندم و حداقل ساعت یازده به خانۀ مادرجان میرسیدم.
صحن غدیر در آن فاصلۀ ساعت چهار تا شش بعدازظهر تابستان، خلوتتر از همیشهاش بود. در حال خدمتی که حتی، پناهبرخدا، تسبیحگرداندن در آن خلاف بهشمار میآید، سپریکردن دو ساعت بدون راهنمایی و خدمت به زائران حضرت، آدم را کلافه میکند و تنها راه چاره، صحبتکردن با همپاسهاست، که البته آن هم خلاف مقررات است! گرم صحبت بودیم که پاسبخش سر رسید که: «آقای عبدالهزاده! شما چرا؟ از بالا بیسیم زدهاند که دارید سر پُست صحبت میکنید… .»
در راه برگشت به آسایشگاه هم از عنایت یکی از مسئولان بخش بهرهمند شدم. چنان گیر سهپیچی داده بود که همپاس بزرگوارم که آن روز مهمان کشیک ما بود، به عذرخواهی افتاد که اصلاً تقصیر او بوده است!
سومیاش را اما خدا به خیر گذراند: وقتیکه مسئول کشیک بعد از عنایات خاص خودش گفت: «حالا جریمهای که بهجای ساعت هشت، ساعت هفت بروی سر پُست. هشتونیم هم میتوانی بروی خانه.» خوشحال از این جریمۀ شیرین گفتم: «چشم حاجآقا!»