بیشکلات
آگوست 14, 2016 در 16:20 توسط احمد عبدالهزاده مهنه
دیشب، شب میلاد امامرضا علیهالسلام، ته جیبم هیچ پولی نداشتم برای خریدن شکلات. هیچ بهمعنای واقعی کلمه. تنها دارایی مالیام منکارتی بود با دوهزار تومان اعتبار. خودپرداز هم محرمانه و محترمانه خبر داد که یارانهای برای یاریام نرسیده.
توی اتوبوس واحد، شاکی شدم: «اصلاً به من چه؟ جواب زوارت با خودت اگر شب میلادت ازم تبرکی خواستند!»
توی اتوبوس، پیرمردی تهرانی با دیدن لباس خدمتم، سر درددلش باز شد که مشهد این روزها بینظم است و بیمدیریت. در برابرش، گوش شدم و آخر سر، عذرخواهی کردم بابت این نامهربانیها با مهمانان امام مهربان.
از فلکۀ آب تا بابالرضا(ع)، با صدای بلند «یا الله! یا الله!» گفتم تا ازدحام زائران سامان بگیرد.
در آستانۀ بابالرضا(ع)، به مادری نگران کمک کردم تا پسرش را پیدا کند.
صحن کوثر، دیگر نگرانم کرد. مادری صدایم زد: «آقا، شما… ندارید؟» با خودم گفتم: «جوابش را چی بدهم؟ لابد تبرکی میخواهد.» جلوتر رفتم و شنیدم: «شما ویلچر ندارید؟» رفتم برایش ویلچری پیدا کنم.
توی آسایشگاه، آمدم برای خودم چای بریزم که چند همکار سررسیدند و برای آنها هم چای ریختم.
گوشیام را زده بودم به شارژ که همکاری آمد و او هم با شارژر من گوشی غشکردهاش را سیر کرد.
هیچکس ازم شکلات نخواست. هیچکس تبرکی نطلبید.
وقتی بدون کشیک فوقالعاده، فقط ازسرِ عشق میآیی نوکری کنی، خود آقا برایت تعیین پاس میکند. خودش خدمتی بیشکلات برایت فراهم میکند. خودش به زائرانش میسپارد که ازت چیزی نخواهند که شرمنده شوی. گله و شکایت ممنوع! فضولی موقوف!