خلبان دریانورد
می 10, 2017 در 02:16 توسط احمد عبدالهزاده مهنه
یک درصد هم احتمال نمیدادم که دارند دربارۀ من حرف میزنند:
ـ خلبانه.
ـ نه بابا! دریانورده.
صدای چند پسربچۀ تهرانی بود که حواسم را از زیارت رجبیۀ صحن انقلاب، روبهروی پنجرهفولاد، پرت میکردند. دست آخر، آمدند سراغ خودم:
ـ آقا، خلبانی؟
ـ نه.
ـ دریانوردی؟
ـ نه.
ـ پس این کلاه چیه؟
تازه چشمم به مشمای پیش پایم افتاد که کلاه خدمتم را در آغوش گرفته بود:
ـ آهان! این کلاه خادمیه.
پسرها که رفتند، با خودم فکر کردم:
خلبان دریانورد! بیراه هم نمیگفتند. هم خلبانم، هم دریانورد: با این نوشتههای نوکرانه، دلها را به پرواز درمیآورم در آسمان حرم و دریای اشک زائران را هم درمینوردم. راستی، در اعماق دریای گناهان خودم هم دستوپا میزنم: «سَیِّدی! لَو عَلِمَتِ الْأَرضُ بِذُنوبی لَساخَت بی، أَوِ الْجِبالُ لَهَدَّتنی، أَوِ السَّماواتُ لَاخْتَطَفَتنی، أَوِ الْبِحارُ لَأَغرَقَتنی.» آقای من! اگر زمین از گناهانم بو میبرد، من را در خود فرو میبرد. یا کوهها خُردوخمیرم میکردند. یا آسمانها از صفحۀ زمین محوم میکردند. یا دریاها غرقم میکردند.
• کبوتر حرم
برچسبها:پنجرهفولاد, حرم امامرضا علیهالسلام, خادم امامرضا علیهالسلام, خاطرات خدمت, خلبان, دریانورد, زیارت رجبیه, صحن انقلاب, کبوتر حرم, کلاه