مثل شمر!
می 21, 2017 در 02:45 توسط احمد عبدالهزاده مهنه
گاهی آدم مثل شمر میشود؛ حتی در حرم امامرضا علیهالسلام!
بیستوسوم ذیالقعده، روز زیارتی امامرضا علیهالسلام، فرستادندنم بابالسلام غربی. سرمست سلامهای پیدرپی بودم که پاسبخش و مأمور رسمی انتظامات سررسیدند:
ـ خوابیدهها را بیدار کن. روز زیارتی و خواب؟!
فقط برای اینکه «چَشم»گفتنم دروغ نشده باشد، اطراف فرشها دوری زدم و بیدارباشی دادم تا ملت حساب کار دستشان بیاید. آقای میانسالی که در حلقهای از جوانترها دراز کشیده بود، گفت:
ـ حاجآقا! ما صبح رسیدهایم و شب هم میخواهیم برگردیم.
ـ میدانم. شرمندۀ شما هم هستم. ولی میبینید که: من را مثل شمر فرستادهاند بیدارتان کنم!
گفتوگویمان به خنده و «خدا نکند» کشیده بود که این کژتابیِ ناخواسته، دوباره لبخند بر لبم نشاند: من مثل شمر بودم یا کسانی که من را فرستاده بودند؟!
برچسبها:بابالسلام, پاسبخش, حرم امامرضا علیهالسلام, خادم امامرضا علیهالسلام, خاطرات خدمت, شمر, صحن آزادی, کبوتر حرم