کرونا حرم را خلوت کرده و خدمت خلوت، هم حوصلهسربر است و هم مجالی برای گفتگو با خود. در سومین کشیکِ پس از قرنطینۀ حرم، خدمتگاهم بالای پلهبرقیِ پارکینگ یک بود. دوسه روز بود که یادگیری زبان اسپانیایی را با…… بیشتر »
سیزدهبهدر امسال، مردم سرزمینم را کرونا خانهنشین کرده بود. من اما سیزدهَم را بهدر کردم با خادمیِ درگاه امامرضا علیهالسلام. اسم سیزدهبهدر امسالم را گذاشتم «سیزدهبهدرگاه». و غبطه میخوردم به حال پروانهها که همیشه پروانۀ زیارت دارند. «سیزده را همه عالم…… بیشتر »
حلقۀ وصل، بازهم حلقۀ وصل شد برای رساندن دلی به حاجتی. هایهای خالصانۀ زائر بیمار و دلشکستۀ اصفهانی در چندقدمی بابالکاظم(ع)، خانم زائری را بهسمت ما کشاند. به حاجآقای زائر التماس دعا گفت و از من دربارۀ غذای حضرت پرسید:…… بیشتر »
ازجمله معجزههای نامحسوس امامرضا علیهالسلام، یکی هم این است که حلقۀ وصل میشود بین آدمها؛ حلقۀ وصل میشود بین دلها و حاجتها. گروهی در تلگرام راه انداختم برای گردآوری خاطرات و تجربههای خادمان امامرضا علیهالسلام. آرزوها در سرم میپروراندم: چندهزار…… بیشتر »
پندار تو این است که خیلی چیزها در عالم، اتفاقی است. گمان میکنی که آیفیلم بدون دخالت دستهای ناپیدا، تصمیم گرفته سلطان و شبان را بازپخش کند. هیچ فکرش را نمیکنی که خدا اراده کرده این سریال را بهانه کند…… بیشتر »
امامرضا(ع) هم گاهی عجب کارها میکند: ایستادهای به خدمت در صحن جامع، ورودی پارکینگ یک، که زائری را میفرستد سراغت با سؤالهای عجیب و غریب: – حاجآقا، ببخشید. سؤالی داشتم. – بفرمایید. در خدمتم. – قبر مأمون کجاست؟ – قبر…… بیشتر »
کبوتر با کبوتر، باز با باز کند هماسم از هماسم فیلمبرداری! کبوتر چو کبوتر ببیند، خوشش آید! آنهم در حرم امامرضا علیهالسلام. خوشم آمد و این تصویرها شد حاصل کار: صحن جامع رضوی، ۱۸اسفند۱۳۹۵، بعد از پاس صبحگاهی.
ایوان غربی صحن جامع ایستاده بودم به خدمت که سیچهل دختر دبستانی را از بخش «کبوترانه» آوردند و ایستاندند تا کیکهای متبرکشان را بخورند. خلوتی اردیبهشت بهانهای شد تا جلوتر بروم و به دنیای زنان کوچک سرزمینم نزدیکتر شوم. چند…… بیشتر »
ـ حَجآقا، من سیدم. بفرمایید: اینم عیدی شوما. در آن گوشۀ ورودی صحن جامع به کوثر، دستش را آرام از زیر چادر بیرون آورد و هزارتومنی تانخوردهای را به دستم داد. به به! اولین دقیقههای سال ۱۳۹۵، عیدی از دست…… بیشتر »
بین بست شیخ بهایی و ورودی صحن غدیر قدم میزدم که دو دختر نوجوان شوخوشنگ بهطرفم آمدند و شادوشنگول پرسیدند: ـ آقا، صحن انقلاب کدوم طرفه؟ یکیشان، انگار کشف مهمی کرده باشد، گفت: ـ ئِه! یه بار دیگه هم ازتون…… بیشتر »