چند هفته بود که در لحظههای خدمت و زیارت، یک قطره اشک هم بر گونهام نازل نمیشد. خشکسالیِ چشم لابد از خشکحالی دل آب میخورد. جلوی دفتر نعیم رضوان به خدمت ایستاده بودم و دلشورۀ همین قحطیِ اشک را داشتم……. بیشتر »
کشیکنویس گفت: «پلهبرقیِ صحن هدایت، پایین.» چکوچانه زدم بفرستدم به جایی که شاید بیشتر به درد بخورم. در لوحهٔ کشیک سری چرخاند و گفت: «بهبه! رواق حضرت زهرا (س)!» در خدمتگاه دوستداشتنیام ایستاده بودم که نام رواق برایم روضهخوان شد:…… بیشتر »
دلتنگ از پایان خدمتی دلچسب در موکب «حسین، عشق بینالمللی» در بینالحرمین نجف و کربلا، دلخوش بودم به خدمت دوباره در بارگاه ارباب مهربانم امامرضا علیهالسلام؛ آنهم شب چهلوهشتم، شهادت رسولالله صلیاللهعلیهوآله و امامحسن مجتبی علیهالسلام. اما گرفتاری و کمتوفیقی،…… بیشتر »