کشیک روز شهادت حضرت مادر به پایان رسیده بود. بستههای نمک متبرکی را که همکشیک مویسپیدم طبق معمول عنایت کرده بود، توی جیبم گذاشتم. به همکشیک مویسیاهم گفتم: «نِمک نِمِخی؟» ـ نه. وقتی میرم سر پاس، برمیدارم میدم به زائر……. بیشتر »
داوریمان در جایزۀ فارسینما (زبان فارسی در سینما) در چهلمین جشنوارۀ فیلم فجر داشت به آخر میرسید که سرفه و آبریزش بینی شروع شد. سویۀ امیکرون فراگیر شده بود و نمیشد باش شوخی کرد. در خانۀ جشنواره هم بساط واکسن…… بیشتر »
«شکلات حرمی» را که در چکلیست وسایل سفر به تهران و قم علامت زدم، یادم بود که دو بسته نمک متبرک امامرضا(ع) را هم همنشین شکلاتها کردهام. یکی از بستهها در تهران نصیب همکارم شد: خواهری که مشتری پروپاقرص شکلاتهای حرمی…… بیشتر »
کیف و کولهپشتی را گذاشتم روی میز امانتداری تا بسپرمشان و با خیال راحت بروم در سیویکمین نمایشگاه کتاب تهران چرخ بزنم. خانم امانتگیر دستی به کوله کشید و پرسید: «چی هست توش؟» ـ لپتاپ و وسایل شخصی. ـ لپتاپ…… بیشتر »