در بست شیخ بهایی، کفشداری ۱۳، به خدمت ایستاده بودم. پیرمردی مشهدی از زیارت فارغ شده بود و میخواست به خانه برود. چند کلمهای همکلام شدیم که تا رسیدن صندلی چرخدار، حوصلهاش سر نرود. چند دقیقهای گذشت و از ویلچر…… بیشتر »
امامرضایی دیگر: هم خطاپوشی و هم اهل «چشمپوشی». صبح ماه مبارک رمضان ایستاده بودم به خدمت در کفشداری ۱۳، بست شیخ بهایی. حاجی تدینی، همکشیک چندینساله که حالا به بخش دیگری رفته، ایستاد برای سلاموعلیک. بعد، انگار ناگهان کشف تازهای…… بیشتر »
از همان دور معلوم بود که آن دو زائر عرب دشداشهپوش، از خود بابالجواد(ع) دارند سر مسئلهای با هم کلکل میکنند. نزدیک بست شیخ بهایی، در چندقدمی من، گویا کلید حل مسئله را پیدا کردند و خندان بهسراغم آمدند. تازه…… بیشتر »
«اَه! کجا موندی؟ یک ساعته اینجا معطلم! مگه نگفتم قرارمون…؟» این جملات را زیاد در حرم میشنوم: وقتیکه زن و شوهری باهم برای بعد از زیارت قرار گذاشتهاند و حالا، آقا منتظر خانم مانده است. ولی مورد شب میلاد امیرالمؤمنین(ع)…… بیشتر »