پای پلهبرقی بست پایینخیابان، صحبتم با دو آقای جوان تهرانی گل انداخت. دستبهکیف شدم تا علاوه بر هدیۀ خوردنی (شکلات)، هدیۀ بردنی هم بهشان بدهم: پَری از کبوتران حرم. – من خاطراتم را از روزهای خدمت در حرم مینویسم. –…… بیشتر »
کشیک فوقالعادۀ اول ربیع به پایان رسید. داشتم میرفتم سمت مهمانسرا که دیدم جایی در بست پایین ازدحام شده. جلو رفتم تا ببینم چه خبر است و اگر لازم شد، به همکاران دست یاری برسانم. فکر میکنید با چه صحنهای…… بیشتر »
مادرم گاهی بهم میگوید: «تو گنجشکروزی هستی مادرجان! با اینهمه ایندر و آندر زدن، چیزی گیرت نمیآید!» ******** عصر هفدهم ماه رمضانی که کرونا علاوه بر دهان، دست و پای مردم را هم بسته بود، داشتم در بستِ بهظاهر بیزائرِ…… بیشتر »