در محوطۀ بابالسلام به خدمت ایستاده بودم. بلندگو سر دوشم بود و با صدای ضبطشدۀ خادمی دیگر صدا میزد: «زائرین و مجاورین گرامی! جهت اقامۀ نماز جماعت به صحن کوثر مراجعه فرمایید.» پیرمرد باصفایی از راه رسید و گفت: «ئی…… بیشتر »
پای ایوان نقارهخانه داشتم جمعۀ خادمانهام را به شب پیوند میزدم. در میانۀ نقارۀ عصرگاهی، دو جوانمرد جویا سراغم آمدند و پرسیدند: «فلسفۀ این نقارهزدن چیست؟» توضیح دادم: «علاوه بر شب و روزهای شادی و هنگام شفاگرفتن بیماران، هر روز…… بیشتر »
در اولین کشیک موظفی سال نو، ۷فروردین۱۳۹۷، در بست شیخ طبرسی لحظههایم را به خدمت میگذراندم. نماز جماعت صحن انقلاب به بست طبرسی هم کشیده شده بود. نماز ظهرم را سریع خواندم تا بتوانم خروج زائران را بهموقع سروسامان بدهم……. بیشتر »
دخترکوچولو داشت با کفشهای سوتکدارش از صحن هدایت میگذشت. دست چپش در دست مادر بود و در دست راست، مُهر نسبتاً بزرگی را گرفته بود تا شاید در حرم به سبک کودکانۀ خودش نماز بخواند. با شکلات به طرفش رفتم……. بیشتر »