بلبل
نوامبر 3, 2019 در 16:03 توسط احمد عبدالهزاده مهنه
ـ بلبل! بیا بالا، در را هم ببند!
همکشیکم از بالای پلهبرقی رواق دارالمرحمه صدایم میزد. رواق در آن عصر اوایل ربیع تعطیل شده بود. بالا رفتم و درِ رواق را بستم. خادم کفشخانه (کفشداریهای کلیددار) با لبخند بهسراغم آمد:
ـ قصۀ این بلبل چیست؟
ـ هیچچی حاجآقا. ما گاهی در آسایشگاه قارقاری میکنیم، دوستان لطف دارند و بهمان میگویند بلبل!
همکشیکم درآمد که:
ـ نه بابا! صداش واقعاً خوب است. همیشه فیض میدهد.
خادم کفشخانه ازم خواست بخوانم. نشستم و شروع کردم به خواندن:
مثل کبوترهایت آمدهام سویت
ضامن من باش آقا تا شوم آهویت
آمدهام تنهاتر از همه در کویَت
سر بگذارم امشب بر سر زانویت
بر سر زانویت
بر سر زانویت
دلبستۀ گلدستۀ این صحنوسراییم
ما نانونمکخورده و مهمان رضاییم
دستم به عبایت
جانم بهفدایت
تشویقهایش باعث شد انگلیسی هم برایش بخوانم:
ـ این نوحه را برای پیادهروی اربعین گفتهام:
On the way to your land
Both my eyes tend to rain
Let me feel what you felt
Let me taste part of your pain
This road keeps revealing
That your truth is so plain
So we call, so we cry:
Ya Hussain! Ya Hussain!
بازهم تشویقم کرد. اما شیرینتر از آن تشویقها خبری بود که بهم داد:
ـ جای شما در صحن گوهرشاد خالی است. صبحها و عصرها که زائران کمتوان را با ویلچر میبرند زیارت، بیایی آنجا و هم زائری را تا کنار ضریح ببری، هم یک دهان برایشان بخوانی. آنقدر دلهایشان آماده است که با نوای همکارانِ نهچندان خوشصدا هم زارزار گریه میکنند.
ـ مگر آن خدمت، نیروی مخصوص خودش را ندارد؟!
ـ نه، هرکس لباس خدمت داشت، میتواند بیاید. حتماً بیایید. مشتری میشوید. بههوای آن زائرها، خودتان هم دستی به ضریح میرسانید. من سعی میکنم هیچ هفتهای توفیق این خدمت را از دست ندهم. باور کنید شانهام درد میکند و شبها از درد خوابم نمیبرد. در آن گوشۀ صحن گوهرشاد، شیبی هست برای ویلچرها که بالاآمدنش برایم خیلی سخت است. ولی بهعشق این خدمت، آن سختی را تحمل میکنم. آنقدر دعایتان میکنند!
عجب پیشنهاد ویژهای! ازاینبهبعد هر هفته میروم و صدایم را آنجا خرج میکنم. لابد چقدر خاطره ریخته در آن خدمتگاه!
۱۰ آبان ۱۳۹۸
عکس: تیتراژ آغازین سریال هزاردستان
برچسبها:بلبل, حرم امامرضا علیهالسلام, خادم افتخاری, خادم امامرضا علیهالسلام, خاطرات خدمت, خدمت افتخاری, کبوتر حرم, کشیک, مداحی