روزه در روضۀ رضا(ع)
سپتامبر 9, 2008 در 08:50 توسط احمد عبداللهزاده مهنه
یکی از دوستان خواسته بود از حالوهوای حرم در ماه مبارک رمضان بنویسم. چشم. دیروز اولین خدمت رمضانی امسالم بود و مثل همیشه، بهیادموندنی.
پیک خلوتی
شاید بشه گفت که ماه رمضان اوج خلوتیِ حرمه؛ چون معمولاً مسافرت زائرا به مشهد کمتر از ۱۰ روز طول میکشه و کسی حاضر نیست روزهشو بههم بزنه. اگه توی این ماه مهمون امامرضا علیهالسلام شدید و خواستید ضریحو بچسبید و ول نکنید، دو زمان رو بهتون پیشنهاد میکنم: یک ساعت بعد از اذان صبح و یک ساعت بعد از اذان مغرب. چون توی این دو زمان، اونایی که میخواستن سحری یا افطار رو توی حرم باشن، دیگه کارشون تموم شده و برگشتهن. مشهدیا هم که صبح باید سر کار باشن و شب، مشغول استراحت و سریالدیدن.
نقارۀ فوقالعاده
جالبه بدونید که توی ماه رمضان، یک نوبت به نوبتهای نقارهزنی اضافه میشه؛ اونم قبل از سحر. حدود یک ساعت قبل از اذان صبح نقاره میزنن که: «آهای اهل روزه! پاشید برای استغفار در سحر و ابوحمزه و… البته سحری!»
افطاری
این روزا سر سفرۀ اطعام آقا جمعیت بیشتری میشینن؛ چون علاوه بر مهمانسرای حضرت، به قول بعضیها رستوران، که غذاش معمولاً روزیِ زائرا میشه، توی صحن هدایت هم افطاری میدن. هر روز ظهر موقع نماز، بروبچههای مهمانسرا به تعدادی از مساجد میرن و دعوتنامۀ افطاری رو بین مردم توزیع میکنن. دیروز دم افطار، ما رو فرستادن ورودی صحن هدایت برای کنترل و راهنمایی. مثل همیشه، موج جمعیت بود و التماس و درخواست ملت که: «آقا تو رو خدا اجازه بدید ما هم بریم.» و صحنههای دردناک دیگه که شرحش مفصله.
درضمن، هر شب توی یکی از صحنها بهطور تصادفی، افطاری مختصری در حد کیک و آبمیوه توزیع میکنن. پخشکردن این پذیرایی هم هماهنگیهای خاص خودشو داره. اول هر صف نماز، یک یا دو نفر از ما میایستن و به محض شروعشدن تشهد رکعت سوم نماز مغرب، مثل برق بین صفها راه میافتن و بستۀ هر نفرو میذارن جلوش. خدا میدونه حواس چند نفر سر جاش میمونه! تا سلام نماز، همۀ بستهها توزیع شده و تمام. ایول سرعت!
لولویی به نام روزه
توی ماه رمضان تمام آبهای آشامیدنی حرم از سحر تا افطار قطع میشه. بماند که خیلیها روزه نیستن: یا مسافرن، یا مریض، یا بچه، و خیلی پیش میآد که تشنه میشن و سرگردون که کجا آب بخورن. خوبه حداقل یه جاهای دور از چشمی توی حرم برای روزهخوری درست کنن که این مشکل هم برطرف بشه و روزه برای بچهها لولو نشه.
دلم برا حرمت پر میزنه
دیروز سر پست توی بست شیخ بهاءالدین (به اشتباه، بهایی) به یاد کربلای چند هفته پیش، ذکرها و دمهای اونجا رو با خودم زمزمه میکردم و یاد همۀ همسفرای خوبم بودم. یا اباعبدالله، حتی توی حرم پسرت، دلم برا حرمت پر میزنه… .
نعمتها و پاسخها
باز هم همون بست شیخ بهاء، دخترخانومی رو روی ویلچر دیدم که با کمک مادرش بهطرف حرم میاومد و لبش به ذکر مشغول بود. صحنۀ قشنگی بود. اون از نعمت پا محروم بود و از جوابدادنش هم راحت: «لا یکلّف الله نفساً الا ما آتاها.» (طلاق، ۷)؛ ولی ما با داشتن نعمت سلامتی، هم شکرشو فراموش میکنیم و هم اینکه باید بهخاطر این نعمتها یه روزی جواب پس بدیم. اون روز هم دیگه نمیشه خدا رو پیچوند: «الیوم نختم علی افواههم و تکلّمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون.» (یس، ۶۵).
ای اصفهانی!
«آقا، اینجا ثوابکردن گناه دارِد؟» اگه لهجه هم نداشت، باید از این طرز سؤالکردن میفهمیدی که طرف، اصفهانیه. یه پسر دوازدهسیزدهساله که خیلی سرزنده و پرانرژی بهنظر میرسید. ازش پرسیدم: «چطور؟» گفت: «من برای پدر و مادرم ویلچر گرفتم و بعد که اونا رو رسوندم حرم، چند تا پیرمرد و پیرزن رو هم سوار کردم و به مقصد رسوندم. ولی یکی از خادما بهم گفت که این کارت «حرومه» و اگه یه بار دیگه ببینمت، میدمت تحویل انتظامات.» بعد از پیشنهاد چند راه برای فرار از دست این گیرها، بهش دلیل اعتراض اون خادمو توضیح دادم: «بعضیها پیدا میشن که در قبال این کار از زائرا پول میگیرن. زائر از همهجا بیخبر هم که نمیدونه و حتی با افتخار این پولو میده. پسر اصفهانی با تعجب پرسید: «اینجام از اینجور آدما میآن؟» گفتم: «اینجا همه جور آدمی میآد.»
توفیق کمیاب!
دیروز سر پست، توفیق کمیابی نصیبم شد. خانمی از کنارم رد شد و سلام کرد. جوابشو دادم و وقتی برگشت، دیدم عیال هستن. داشتن تشریف میبردن بابالرضا علیهالسلام سر پست. خوشوبشی کردیم مختصر؛ چون مفصلش دردسرسازه. حتی توی مهمانسرا اجازه نمیدادن باهم غذا بخوریم! الانشو نمیدونم؛ چون خیلی وقته نرفتم.
افتتاحیه
دیشب رواق جدید دارالحجّه رو افتتاح کردم! زیر صحن انقلاب (سقاخونه) رو خالی کردن و از بست شیخ طوسی و شیخ حرّ عاملی براش ورودی گذاشتن با پلهبرقی و تشکیلات. توفیق شد اولین دعای افتتاح امسالمو اونجا بخونم. غرق مناجات تو یه گوشۀ دنج، یکی از خادمای خواهر وظیفهشناس موقعیتنشناس، اومد تذکر داد که: «برادر، اینجا مخصوص خواهرانه. بفرمایید جلوتر.» آخه خواهر همکار! یه ذره انعطاف داشته باش. این موقع، بعد افطار که اینجا کسی نیست. توی رواق به اون بزرگی، حداکثر ۲۰ نفر نشسته بودن. بلند شدم و رفتم یه جای دیگه. به اوج دعا، قسمتای امامزمانی، رسیده بودم که دیدم چراغا داره خاموش میشه و صدای خادما میآد که: «بفرمایید. رواق تعطیله!» گازو گرفتم و بعد از یکیدو بار مهلتخواستن از خادما دعا رو تموم کردم. اینم از افتتاحیۀ افتتاح که کوفتمون شد!