معرفت درّ گرانی است
آوریل 13, 2007 در 17:47 توسط احمد عبدالهزاده مهنه
معرفت درّ گرانی است به هرکس ندهند! تو دیگه نباید تو حرم بیمعرفتبازی در بیاری، آقای کبوتر!
این دوشنبه توی حرم، یه کارت گنده انداختن گردن بعضیامون که شما چون زبان بلدید، تابلو باشید که مشتریای خارجی آقا ببیننتون. کارتا انصافاً خیلی گنده و بیریخت بود و همه شاکی بودن؛ ازجمله خودم.
اومدم که برم سر پست که بین راه به چند تا از بچهها برخوردم. صحبت همین کارتا شد و… . اون طرفتر، یکی از بچههای خدمات نظافتی داشت جارو میکشید و گویا حرفای ما رو هم شنیده بود. یههو نگاهم بهش افتاد که داشت لبخند می زد. منم بُل گرفتم و گفتم: «بفرما! این آقا هم داره بهمون میخنده.» بنده خدا جلو اومد و بعد تعارف و احوالپرسی گفت: «اوایلی که اینجا اومده بودم، یه روز داشتم توی صحن جارو میکردم. یه دختر کمسنوسال، نه اینکه قصدی داشته باشه، داد زد: «آشغالی! آشغالی! بیا این آشغالو بگیر.» بهم برخورد. موندم که چیکار کنم. یه خورده فکر کردم، دیدم چرا باید بهم بر بخوره. ما اینجا نوکر آقاییم؛ هرکی هرچی میخواد بگه، بگه.»
کم آوردم. کار دیگهای نمیتونستم بکنم غیر از سر تکوندادن. با خودم گفتم: «معرفت درّ گرانی است به هرکس ندهند!»