نابینایی که میدید
می 11, 2007 در 15:25 توسط احمد عبداللهزاده مهنه
این هفته تو حرم امامرضا علیهالسلام یه مشتری خاص به تورم خورد: نابینایی که میدید!
داشتم توی صحن هدایت قدم میزدم که یههو چشمم به جوونی افتاد که عصای سفید دستش داشت و سرگردون بود.
ـ کجا میخوای بری؟
ـ ساختمون اداری، قسمت … گفتن تو صحن هدایته.
ـ بیا با هم بریم.
تو راه باهم صحبت کردیم. از شیراز اومده بود. اونجا که رسیدیم، به کارمند … گفت: اومدم فیش غذای حضرت بگیرم.
ـ کی به شما گفته اینجا فیش میدن؟ فیش غذا رو میآرن بیرون حرم، جایی که زائرا هستن توزیع میکنن.
ـ حالا اگه کسی جای مشخصی نداشت چی؟
ـ بههرحال اینجا فیش نمیدن.
دلشکستگی رو تو چشمای بیسوش دیدم. بهش گفتم «توکل به خدا» و راه افتادیم. چند قدم که رفتیم، آقای کارمند منو صدا زد و گفت: «ببرش درِ مهمونسرا، ولی خودت باهاش نرو. بهش بگو بره پیش آقای … اون بهش فیش غذا میده.»
دلم راضی نشد جوونک بره پیش یکی دیگه رو بندازه، اونم آیا بشه یا نشه. بهش گفتم: «فیش غذای امروز من مال تو.»
ـ نه، شما خودتون چی؟
ـ این غذاها مال زائراست. امروزم روزیِ شما بوده.
بهم گفت ببرمش پشت پنجرهفولاد. تو راه از اومدنش تعریف کرد:
ـ به دلم افتاد بیام مشهد. خیلی هم مشکل مالی داشتم. داداشم میگفت: «الان دههزار تومنم برای تو دههزار تومنه.» ولی گفتم: «من میرم. شاید دههزار تومنم خرج نکردم.» همینجور هم شد.
ـ شبا کجایی؟
ـ تا حالا مهمون امامرضا بودهم.
ـ تا کی میخوای بمونی؟
ـ قصد ده روز کردهم. باید این دفعه یه جوابی بگیرم.
قرار شد ساعت دوازده برم دنبالش و ببرمش مهمونسرا. تو مهمونسرا باز گیر دادن که از ساعت دوازده تا یک، فقط مخصوص زائراست و به خادما و کارمندا غذا نمیدن. هرچی میگفتم که این بابا زائره، تو کَتشون نمیرفت. خلاصه، علی آقا رو اونجا گذاشتم و خودم رفتم سر پُست.
ساعت شش که پاسم تموم شد و داشتم میرفتم، گفتم برم ببینم بالاخره غذا گرفت یا نه. دیدم پشت پنجرهفولاد دراز کشیده و خودشو دخیل کرده و خیلی تو حاله. دلم نیومد مزاحمش بشم.
الان نمیدونم علی چیکار کرد و کارش به کجا رسید. میخواستم برم حرم بیارمش خونه که توفیق نشد. شاید هنوز هم مشهد باشه.
دعا کنید برای نابینایی که میدید.