آرزو
آوریل 13, 2009 در 20:53 توسط احمد عبدالهزاده مهنه
آرزوکردن که خرجی نداره. چیزهای خوب، حاجتهای بزرگبزرگ رو در دلتون آرزو کنید و بسپرید به دست صاحب آرزوها.
۱. میپرسند: «چطور این افتخار نصیبت شد و توفیق نوکری آقا رو بهت دادن؟ خیلی پیگیری کردی؟ چند سال توی نوبت بودی؟ پارتی داشتی؟»
میگم: «من که لیاقتش رو هیچوقت در خودم نمیدیدم و نمیبینم. هیچ کار خاصی هم نکردم. فقط آرزوش رو داشتم؛ آرزویی خیلی دور از دسترس. وقتی هم که آقا لطف کرد، همۀ کارها ظرف دوسه هفته جور شد.»
۲. یکی از شبهای عید امسال، مشغول خدمتگزاری بودم. مثل همیشه سعی میکردم با صبر و حوصله و برخورد خوب، زائرا رو راهنمایی کنم. برق خوشحالی و رضایت رو توی چشم مهمونهای آقا میدیدم و کیف میکردم.
همون جا آرزو کردم یه بار هم که شده، توی مدینه خادم زائرای مادرش بشم و با همین ملاطفت دورشون بگردم. یاد برخوردهای توهینآمیز وهابیها با زائران شیعه افتادم؛ دلم گرفت و آرزو کردم… .
۳. …