متافیزیک
اردیبهشت ۱۴, ۱۳۹۸ در ۰۲:۴۴ توسط احمد عبدالهزاده مهنه

فیزیک و متافیزیک هم در پیوند با امامرضا علیهالسلام رنگوبوی دیگری میگیرند.
********
سوار اتوبوس خط دوازده شدم تا به کشیک هفتگی برسم. نزدیک میدان شهدا، صندلی کنارِ آقایی میانسال خالی شد. نشستم و گوش سپردم به حرفهای مرد آرام که نرم و شمرده بر زبان میآورد:
ـ اینجا را زوجوفرد کردند، بازهم ترافیک است. حداقل از شصت سال پیش که ما یادمان میآید، عرض این خیابان شیرازی همین بوده، ولی ماشینها صدبرابر شدهاند.
ـ بله.
ـ زمانی اینجا درشکه بود. بعد اتوبوس آمد. بعد هم تاکسی. کار درشکهچیها کساد شد. حتی مردم شعر درست کرده بودند:
درشکه برو گم شو
برو تاکسی سوار شو
اگه تاکسی گرونه
اتوبوس یک قرونه
من همچنان گوش میکردم تا ببینم مرد قدیمی دیگر از قدیموندیم چه میگوید:
ـ آخرش چه خواهد شد، خدا میداند. البته ما که اعتقاد داریم امامزمان(عج) میآید و برای همه چیز برنامهریزی میکند. ولی «آنها» میخواهند همۀ دنیا به میل خودشان رفتار کند… ببخشید. من دبیر بازنشسته هستم و زیاد حرف میزنم.
ـ خواهش میکنم. استفاده میکنیم. چی تدریس میکردید؟
ـ فیزیک، و گاهی متافیزیک. طبیعت و ماورای طبیعت. بالاخره گاهی از فیزیک به متافیزیک میزدیم.
ـ کدام ناحیه؟
ـ ناحیۀ ۳. دبیرستان شاهد حکمت، ابوذر غفاری و… .
دبیرستان شهید حکمت! دلم به تاپتاپ افتاد. پس این صدا بیخود برایم آشنا نبوده است:
ـ ببخشید. اسم شریفتان؟
ـ مجیدزاده هستم.
ـ من سال اول دبیرستان شاگرد شما بودهام، استاد!
روز کشیک، نزدیک حرم، آقای مجیدزاده، بعد از بیستوسه سال!
چه تجربۀ زیبایی از متافیزیک!
برچسبهااتوبوس, امامزمان(عج), تاکسی, ترافیک, حرم امامرضا علیهالسلام, خادم امامرضا علیهالسلام, خاطرات خدمت, خیابان شیرازی, دبیرستان, دبیرستان شهید حکمت, درشکه, فیزیک, کبوتر حرم, متافیزیک, معلم, میدان شهدا