چلومرغ
آوریل 13, 2009 در 20:40 توسط احمد عبدالهزاده مهنه
از دهنم پرید و به اون رفیق پیشنهاد کردم فردا، دوشنبه که من تعطیل بودم و مجرد، بریم ییلاقهای اطراف مشهد (طرقبه و شاندیز و…) و غذا رو بیرون بخوریم. اون هم از خدا خواست. تازه یادم افتاد که آخر برجه و کفگیر به ته دیگ خورده! ولی نمیشد کاری کرد. نه فرصتی بود که از کسی قرض بگیرم، نه روم میشد اون بنده خدا رو منصرف کنم و زیر حرف خودم بزنم.
همونجور که سر پُست ایستاده بودم، به آقا گفتم: «مهمون خودتونه. پذیراییش هم با خودتون. من هیچ کاری ندارم!»
صبح بعد از نوش جان کردن صبحانه در آسایشگاه (جاتون خالی! این هم از چیزهایی بود که دوستم فکرش رو نمیکرد قسمتش بشه)، بهطرف خونه بهراه افتادیم. بهخاطر خستگی دیشب، باید میخوابیدیم و من خدا خدا میکردم که دیر بیدار شیم و بیرونرفتن منتفی بشه.
وارد خونه که شدیم، طبق عادت سراغ آشپزخونه رفتم ببینم چه خبره! چشمم به اجاق گاز افتاد که دو تا قابلمه روش خودنمایی میکرد. سبحانالله! خانومم، بدون اینکه بهش گفته باشم، چلومرغی گذاشته بود که بیا و ببین!
نفس راحتی کشیدم و خدا رو شکر کردم که باز هم به آبروی امامرضا علیهالسلام کمکم کرد.
چلومرغ دستپخت عیال رو برداشتیم و راهی طرقبه شدیم. خیلی خوش گذشت و قضیه هم کاملاً ختم به خیر شد؛ چون رفتوبرگشتمون هم با اتوبوس واحد بود و خرجی نداشت.
شب خانومم گفت که یههو به دلش افتاده برامون غذا درست کنه. کی به دلش انداخته بود؟!