در ایام کرونازدۀ دهۀ کرامت، کشیکم به پایان رسیده بود. دوستی از کشیک شب، کنارم نشست و کلی لطف و تشویق نثار کبوتر حرم کرد. بعد، ازم خواست وقتی میخواهد برای افشاندن گلاب حضرت بهمیان زائران برود، ازش چند عکس…… بیشتر »
مادرم گاهی بهم میگوید: «تو گنجشکروزی هستی مادرجان! با اینهمه ایندر و آندر زدن، چیزی گیرت نمیآید!» ******** عصر هفدهم ماه رمضانی که کرونا علاوه بر دهان، دست و پای مردم را هم بسته بود، داشتم در بستِ بهظاهر بیزائرِ…… بیشتر »
کرونا خدمتمان را محدود کرده بود: یک پاس سهساعته بهجای سه پاس دوساعته. صبح، ایستاده بودم به انتظار مرکبی که برساندم حرم تا از ساعت نُه تا دوازده، به خدمت بایستم؛ اما خدمات اتوبوسرانی هم محدود شده بود و از…… بیشتر »
امروز در خانه خواب بودم. خواب دیدم توی حرم هستم و در لباس خدمت. اتفاقی افتاد که یادم نمانده؛ ولی بعد از آن اتفاق، با خوشحالی دستها را به هم مالیدم و گفتم: «آخ جان! یک خاطرۀ دیگر برای کبوتر…… بیشتر »
سه سال پیش بهمناسبت خاطرهای خادمانه، در وصف حسنآقا نوشتم: نمیدانم اسمش را چه بگذارم: پیرغلام؟ همیشهخادم؟ پدیدۀ نوکری؟ آچارفرانسۀ حرم؟ وقف خدمت؟ وردست حضرت؟ یا…؟ بیستوچند سال است که هر روزِ خدا میآید حرم برای نوکری. همۀ سوراخسُنبههای حرم…… بیشتر »
سیزدهبهدر امسال، مردم سرزمینم را کرونا خانهنشین کرده بود. من اما سیزدهَم را بهدر کردم با خادمیِ درگاه امامرضا علیهالسلام. اسم سیزدهبهدر امسالم را گذاشتم «سیزدهبهدرگاه». و غبطه میخوردم به حال پروانهها که همیشه پروانۀ زیارت دارند. «سیزده را همه عالم…… بیشتر »
کشیکنویس گفت: «پلهبرقیِ صحن هدایت، پایین.» چکوچانه زدم بفرستدم به جایی که شاید بیشتر به درد بخورم. در لوحهٔ کشیک سری چرخاند و گفت: «بهبه! رواق حضرت زهرا (س)!» در خدمتگاه دوستداشتنیام ایستاده بودم که نام رواق برایم روضهخوان شد:…… بیشتر »
خدمت افتخاری امامرضا(ع) هم به همین راحتی مخدوش میشود! خادمها هم در برابر طرح ترافیک یکساناند! خادمها هم ممکن است طرح ترافیک را دور بزنند! ـ ئی چی کاری بود ما کردیم؟!
کوله و کیف و کت در دست، از قطار مشهدتهران پیاده شدم تا سوار مترو شوم. هنوز نمیدانستم که قطار سرنوشت، من را در کدام ایستگاه پیاده خواهد کرد: روزیام در همان مشهد خودمان، سعادتآباد واقعی، مقدر شده یا در…… بیشتر »
ـ بلبل! بیا بالا، در را هم ببند! همکشیکم از بالای پلهبرقی رواق دارالمرحمه صدایم میزد. رواق در آن عصر اوایل ربیع تعطیل شده بود. بالا رفتم و درِ رواق را بستم. خادم کفشخانه (کفشداریهای کلیددار) با لبخند بهسراغم آمد:…… بیشتر »