تربت
جولای 21, 2021 در 11:36 توسط احمد عبدالهزاده مهنه
نماز جماعت دارالمرحمه تمام شده بود. پای پلهبرقی ایستاده بودم تا خروج خواهران زائر را سامان دهم. خانمی عراقی سراغم آمد، با یکی از مُهرهای سنگی دوران پساکرونا در دست. ازم پرسید اجازه دارد برای تبرک ببردش. گفتم اینها وقف حرم است. دوباره خواهش کرد. در آن ازدحام نمیتوانستم درست توجیهش کنم. حوالهاش دادم به یکی از خواهران خادم که در چندقدمیام ایستاده بود.
خانم عراقی از آن خواهر هم حاجت نگرفت. با دلخوری مهر را در جامهری انداخت و بهطرف پلهبرقی آمد. دست در جیب کردم و مهر تربت خودم را بهش دادم. فراوان خوشحال شد و دعام کرد.
پس از پایان کشیک، دوستم آمد دنبالم تا به خانهشان بروم و کار مقالهاش را سامان بدهم. تا برسیم، اذان هم تمام شده بود. گفتم: «سید جان! یک مهر به من بده نماز مغربم را بخوانم.» بیآنکه از ماجرای دارالمرحمه چیزی بداند، جواب داد: «بهشرط اینکه یکیش را برای خودت برداری.» و کیسهای پر از مهرهای ریز و درشت تربت را خالی کرد روی میز!
۲۶ تیر ۱۴۰۰
در همین حالوهوا: برات کربلا