زانودرد
می 5, 2009 در 21:12 توسط احمد عبدالهزاده مهنه
چند روزی بود که زانودرد شدیدی اذیتم میکرد؛ طوریکه بهسختی راه میرفتم. توی مسیر حرم با خودم گفتم: «خدایا، با این زانودرد چهجوری خدمت کنم؟»
از بست شیخ طوسی وارد شدم و ایستادم که سلام بدم:
«السلام علیک یا سیّدی و مولای یا علیّ بن موسی الرضا؛ بأبی انت و امّی و نفسی و اهلی و مالی؛ و لا جعله الله آخر العهد منّی لزیارتکم.»
راه افتادم، از درد پا خبری نبود و دیگه هم سراغم نیومد!