پایکوب
آوریل 1, 2016 در 10:19 توسط احمد عبدالهزاده مهنه
بابالجواد(ع) و کشیک فوقالعادۀ سیزدهبدر و حرمی خلوتتر از هر روز نوروز. دم اذان مغرب، مشمای مخصوص کفش تا خودش را به لبۀ سبد سبزرنگ رساند، از دست دخترک عینکی فرار کرد. مشما را باد میبرد و دخترک نمیتوانست به گردش برسد. روبهروی من که رسید، راهنماییاش کردم:
ـ پاتو بذار روش.
جستی زد و پایی به زمین کوبید و خلاص: مشما شکار شد.
مشمای فراری من را یاد این نفْس سرکش انداخت که هرچه بیشتر دنبالش کنی، کمتر بهش میرسی. هیچوقت به دستش نمیآوری. فقط سر کارَت میگذارد. نفس را فقط باید سرکوب کنی و پایکوب تا بتوانی مهارش کنی.
۴ مشت دون
راضی ام به رضای تو
on آوریل 1, 2016 -
عالی بود طرز نگاهتون
ان شا الله یاد بگیریم این چنین لطیف اندیشه و زندگی کردن رو
شایدم مشما می خواست بگه :اگه بخوای باد غرور نبردتت و حیرانت نکنه باید پا بوس کسی باشی
[پاسخ]
احمد عبدالهزاده مهنه پاسخ در تاريخ آوریل 1st, 2016 18:59:
این هم نگاه نابیه. نگاهتون نورانی به نگاه امامرضا(ع).
[پاسخ]
محمد پسر عمو علی
on آوریل 14, 2016 -
سلام آقای پسر عمو . مطالبتون خیلی قشنگه مخصوصا پایکوب و عیدی اصفهانی . انشالله مثل این مطالب مطالب دیگری را هم بنویسید .
[پاسخ]
احمد عبدالهزاده مهنه پاسخ در تاريخ آوریل 14th, 2016 18:58:
به به! سلام بر پسرعموی عزیزم. خیلی خوش آمدی به خانۀ جدید ما. بازم مهنه ببینمت.
[پاسخ]