در محوطۀ بابالسلام به خدمت ایستاده بودم. بلندگو سر دوشم بود و با صدای ضبطشدۀ خادمی دیگر صدا میزد: «زائرین و مجاورین گرامی! جهت اقامۀ نماز جماعت به صحن کوثر مراجعه فرمایید.» پیرمرد باصفایی از راه رسید و گفت: «ئی…… بیشتر »
آخرین کشیکم در سال ۱۳۹۹ هم اسپندنشان شد. در بابالسلام، برای زائرانی عود و اسپند میسوزاندم که تنگنای کرونا، تنگ فشرده بودشان و دلتنگیشان را دوچندان کرده بود. هرکسی میرسید، صلواتی میفرستاد و التماسدعایی میگفت و تن و جانش را…… بیشتر »
داشتم کتابی دربارۀ روانشناسی را میویراستم که رسیدم به این بند: افرادی که شخصیت مهرطلب در آنها پررنگ است، همیشه در حال خدمتکردن افراطی هستند. این افراد با خدمتکردن، در واقع نیاز درونی خودشان را ارضا میکنند. نیاز به تأییدشدن،…… بیشتر »
پای ایوان نقارهخانه ایستاده بودم. پیرمرد اصفهانی از کنارم رد شد و چیزی گفت که فقط «آخوند نشی»اش را شنیدم. ـ چی نشم حاجآقا؟! ـ الهی دچاری آخوند نشی! کوچیک آ بزرگش! ـ الهی آمین! الهی آمین! ۲۶ دی ۱۳۹۹
پای ایوان نقارهخانه داشتم جمعۀ خادمانهام را به شب پیوند میزدم. در میانۀ نقارۀ عصرگاهی، دو جوانمرد جویا سراغم آمدند و پرسیدند: «فلسفۀ این نقارهزدن چیست؟» توضیح دادم: «علاوه بر شب و روزهای شادی و هنگام شفاگرفتن بیماران، هر روز…… بیشتر »
اولین بار بود که در ورودیِ بخش نعیم رضوان به خدمت ایستاده بودم. از خوشرفتاریِ خادمان جوان این بخش نوپا واقعاً لذت میبردم. در همین حال، صدای دستگاه شمارهده در اتاق صدور دعوتنامه، حسابی به وجدم آورد: «شمارۀ… یکصد و……… بیشتر »
روز میلاد امامرضا علیهالسلام، رواق امامخمینی پر شده بود. نرده گذاشته بودیم تا نماز ظهر و عصر تمام شود و رفتوآمد به حالت عادی برگردد. گاهبهگاه چند زائر اجازۀ عبور پیدا میکردند؛ مثلاً کسانی که برای وضو از رواق بیرون…… بیشتر »
کرونا حرم را خلوت کرده و خدمت خلوت، هم حوصلهسربر است و هم مجالی برای گفتگو با خود. در سومین کشیکِ پس از قرنطینۀ حرم، خدمتگاهم بالای پلهبرقیِ پارکینگ یک بود. دوسه روز بود که یادگیری زبان اسپانیایی را با…… بیشتر »
خواب مانده بودم و از کل کشیک، فقط دو ساعت نصیبم شده بود؛ آنهم کنج باغ رضوان. رسیدم آسایشگاه و پس از چای و استراحت، گرم صحبت شدم با شکوری؛ همکشیک هممسیرم که در راه برگشت، من را هم به…… بیشتر »
همان اولین کشیک پس از قرنطینۀ حرم، عودسوزبهدست پای ایوان نقارهخانه ایستاده بودم. چند جوان رعنا بهطرفم آمدند. دلتنگی امانشان را بریده بود و بهدنبال راهی به ضریح می گشتند: «حاجآقا! از کجا میشه بریم توو؟» پرسیدم: «کدوم توو؟» و…… بیشتر »