دقیقۀ نود قطعی شد که جایزۀ فارسینما (زبان فارسی در سینما) در چهلمین جشنوارۀ فیلم فجر جای گرفته. باید خودم را در کمتر از یک روز برای داوری به تهران میرساندم. نیمهشب راهیِ حرم شدم تا پس از زیارت، به…… بیشتر »
الحق که قورمهسبزی نماد آشپزی ایرانی است. از مهمانسرای حضرت بیرون آمدم. خانم زائر عراقی غذایش را از مهمانسرا گرفته بود. به من که رسید، چیزی گفت شبیه «مِرِقسبزی»! اول فکر کردم میگوید مرغ با سبزی. بعد دستم آمد که…… بیشتر »
کنارۀ بست بالا، پسربچۀ پنجششساله داشت نق میزد. با شکلات سراغش رفتم تا آرامش کنم. مادرش در دهانم گذاشت: «بچهها باید فقط پیش مادرشان باشند. نه عمو؟» من هم تأیید و تأکید کردم. ولی مادربزرگ بچه گویا به این اندازه…… بیشتر »
کشیک فوقالعادۀ اول ربیع به پایان رسید. داشتم میرفتم سمت مهمانسرا که دیدم جایی در بست پایین ازدحام شده. جلو رفتم تا ببینم چه خبر است و اگر لازم شد، به همکاران دست یاری برسانم. فکر میکنید با چه صحنهای…… بیشتر »
داشتم با همکشیک سابقم که حالا دربان شده، حالواحوال میکردم. مادری سالدار و شکستهحال ازم تبرکی خواست. شکلاتی تقدیمش کردم. تشکر کرد و زارید: «دعا کنید جهیزیۀ دخترم جور شود.» دعاش کردیم و بهش امید دادیم. دربان عزیز از چندوچون…… بیشتر »
چند هفته بود که در لحظههای خدمت و زیارت، یک قطره اشک هم بر گونهام نازل نمیشد. خشکسالیِ چشم لابد از خشکحالی دل آب میخورد. جلوی دفتر نعیم رضوان به خدمت ایستاده بودم و دلشورۀ همین قحطیِ اشک را داشتم……. بیشتر »
در آخرین کشیک ماه محرّم، کرونا پاسهایمان را یک بار دیگر سهساعته کرده بود: بهجای دوازده ساعت، فقط سه ساعت به خدمت بایستیم و از همانجا برگردیم خانه، بیناهار. البته من جزو گروهی بودم که همچنان دوازدهساعته کشیک میآمدند. پاس…… بیشتر »
دیدار خودت که هیچ، دیدار گدای تو هم عالمی دارد. ***** بالاسر پلهبرقیِ پارکینگ یک به خدمت ایستاده بودم؛ همانجا که نیمنمایی از گنبد در انتهای بست شیخ بهایی پیداست و دلبری میکند. زائری سراغم آمد و گرم صحبت شدیم……. بیشتر »
ظهر عرفه، پیش از روانهشدن به کشیک فوقالعاده، رفتم سر یخچال تا خوردنیای گیر بیاورم و تهبندی کنم. ظرف گوجه و خیارشور از آن گوشه بهم چشمک زد. آه از نهاد برآوردم و گفتم: «فقط جای کالباسش خالی است!» بعد…… بیشتر »
نماز جماعت دارالمرحمه تمام شده بود. پای پلهبرقی ایستاده بودم تا خروج خواهران زائر را سامان دهم. خانم زائری وسط پلهبرقی رو به من کرد و گفت: – مسئول این قسمت شمایید؟ – بله، تا حدودی. – خب در حریم…… بیشتر »