نماز جماعت دارالمرحمه تمام شده بود. پای پلهبرقی ایستاده بودم تا خروج خواهران زائر را سامان دهم. خانمی عراقی سراغم آمد، با یکی از مُهرهای سنگی دوران پساکرونا در دست. ازم پرسید اجازه دارد برای تبرک ببردش. گفتم اینها وقف…… بیشتر »
دخترک چهارپنجساله داشت دست در دست پدر، از بابالکاظم(ع) وارد حرم میشد. شکلاتی پیشکشش کردم. دستش را از دست پدر کشید و شکلات را گرفت. نگاهم بیهوا افتاد به دست دیگرش که فقط تا مچ قد کشیده بود!ا امامرضاجان! شما…… بیشتر »
بعد از پاس، با همکشیکم رفتیم بازار تا برای پاس بعد، شکلات جیبهایم را شارژ کنم. مشکلپسندانه از یک مغازه بیرون آمدم و شروع کردم به وررفتن با شکلاتهای مغازۀ بعدی. دوستم پرسید: «چهجور شکلاتی میخواهی؟» گفتم: «برند خاصی مدنظرم…… بیشتر »
در گرمای ظهر تابستان، پای ایوان نقارهخانه به خدمت ایستاده بودم. خانمی از اهالی استهبان فارس سراغم آمد و با اصرار، تقاضای غذای حضرت کرد. بهش قول دادم که غذای آن روزم را تقدیمش کنم. دو ساعت بعد، دوباره به…… بیشتر »
پاسبخش از اول بست شیخ طوسی میآمد و با مسئولِ پشت بیسیم چانه میزد. جلوی کتابخانه که بهم رسید، نگاهش مثل همیشه نبود. با شک نگاهم میکرد. لابد مشکوک میزدم! خوب که در چهرهام دقیق شد، با خیال راحت اعلام…… بیشتر »
در بست شیخ بهایی، کفشداری ۱۳، به خدمت ایستاده بودم. پیرمردی مشهدی از زیارت فارغ شده بود و میخواست به خانه برود. چند کلمهای همکلام شدیم که تا رسیدن صندلی چرخدار، حوصلهاش سر نرود. چند دقیقهای گذشت و از ویلچر…… بیشتر »
در صحن انقلاب، کیفم را به زائر شامنخوردۀ حضرت دادم تا زیر چادرش ببرد و غذای حضرت را طوری بردارد که آه حسرت دیگر زائران را بر نخیزاند. دستهای جستجوگرش به بطری کوچکی پر از اسپند خورد. گفتم: «از آن…… بیشتر »
مهدی جهاندار، شاعر اصفهانی، در غزلترانهای رضوی بهطنز گفته بود: یا امامرضا! به خادمت بگو چرا فقط شکلاتاشُ به بچههای کاروون میده؟! بهش پیام دادم که ما به آدمبزرگها هم شکلات میدهیم! چند خاطرۀ خادمانۀ شکلاتی هم برایش فرستادم و…… بیشتر »
در محوطۀ بابالسلام به خدمت ایستاده بودم. بلندگو سر دوشم بود و با صدای ضبطشدۀ خادمی دیگر صدا میزد: «زائرین و مجاورین گرامی! جهت اقامۀ نماز جماعت به صحن کوثر مراجعه فرمایید.» پیرمرد باصفایی از راه رسید و گفت: «ئی…… بیشتر »
آخرین کشیکم در سال ۱۳۹۹ هم اسپندنشان شد. در بابالسلام، برای زائرانی عود و اسپند میسوزاندم که تنگنای کرونا، تنگ فشرده بودشان و دلتنگیشان را دوچندان کرده بود. هرکسی میرسید، صلواتی میفرستاد و التماسدعایی میگفت و تن و جانش را…… بیشتر »