روز شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها، خدمتگاهم بابالهادی(ع) بود. باید توزیع شلۀ نذری صبحانه و ساندویچ نذری ناهار را سامان میدادیم. در میان زائرانی که برای گرفتن نذری از صحن غدیر وارد میشدند و از بابالهادی(ع) بیرون میرفتند، چهرههای تکراری هم…… بیشتر »
کشیک روز شهادت حضرت مادر به پایان رسیده بود. بستههای نمک متبرکی را که همکشیک مویسپیدم طبق معمول عنایت کرده بود، توی جیبم گذاشتم. به همکشیک مویسیاهم گفتم: «نِمک نِمِخی؟» ـ نه. وقتی میرم سر پاس، برمیدارم میدم به زائر……. بیشتر »
کفترک مریضاحوال آمد نشست پای نردههای دارالحجۀ طوسی. رنجوری و بیحرکتیاش فرصتی به دست من و همپاسهام داد تا تکتک کنارش عکس بگیریم. خانمی از راه رسید و برایش دان ریخت. ـ اینجا نریزید لطفاً. ـ جمعشون کنم؟ ـ حالا…… بیشتر »