کشیک فوقالعادۀ اول ربیع به پایان رسید. داشتم میرفتم سمت مهمانسرا که دیدم جایی در بست پایین ازدحام شده. جلو رفتم تا ببینم چه خبر است و اگر لازم شد، به همکاران دست یاری برسانم. فکر میکنید با چه صحنهای…… بیشتر »
داشتم با همکشیک سابقم که حالا دربان شده، حالواحوال میکردم. مادری سالدار و شکستهحال ازم تبرکی خواست. شکلاتی تقدیمش کردم. تشکر کرد و زارید: «دعا کنید جهیزیۀ دخترم جور شود.» دعاش کردیم و بهش امید دادیم. دربان عزیز از چندوچون…… بیشتر »
چند هفته بود که در لحظههای خدمت و زیارت، یک قطره اشک هم بر گونهام نازل نمیشد. خشکسالیِ چشم لابد از خشکحالی دل آب میخورد. جلوی دفتر نعیم رضوان به خدمت ایستاده بودم و دلشورۀ همین قحطیِ اشک را داشتم……. بیشتر »
در آخرین کشیک ماه محرّم، کرونا پاسهایمان را یک بار دیگر سهساعته کرده بود: بهجای دوازده ساعت، فقط سه ساعت به خدمت بایستیم و از همانجا برگردیم خانه، بیناهار. البته من جزو گروهی بودم که همچنان دوازدهساعته کشیک میآمدند. پاس…… بیشتر »
ظهر عرفه، پیش از روانهشدن به کشیک فوقالعاده، رفتم سر یخچال تا خوردنیای گیر بیاورم و تهبندی کنم. ظرف گوجه و خیارشور از آن گوشه بهم چشمک زد. آه از نهاد برآوردم و گفتم: «فقط جای کالباسش خالی است!» بعد…… بیشتر »
نماز جماعت دارالمرحمه تمام شده بود. پای پلهبرقی ایستاده بودم تا خروج خواهران زائر را سامان دهم. خانم زائری وسط پلهبرقی رو به من کرد و گفت: – مسئول این قسمت شمایید؟ – بله، تا حدودی. – خب در حریم…… بیشتر »
دخترک چهارپنجساله داشت دست در دست پدر، از بابالکاظم(ع) وارد حرم میشد. شکلاتی پیشکشش کردم. دستش را از دست پدر کشید و شکلات را گرفت. نگاهم بیهوا افتاد به دست دیگرش که فقط تا مچ قد کشیده بود!ا امامرضاجان! شما…… بیشتر »
در گرمای ظهر تابستان، پای ایوان نقارهخانه به خدمت ایستاده بودم. خانمی از اهالی استهبان فارس سراغم آمد و با اصرار، تقاضای غذای حضرت کرد. بهش قول دادم که غذای آن روزم را تقدیمش کنم. دو ساعت بعد، دوباره به…… بیشتر »
در صحن انقلاب، کیفم را به زائر شامنخوردۀ حضرت دادم تا زیر چادرش ببرد و غذای حضرت را طوری بردارد که آه حسرت دیگر زائران را بر نخیزاند. دستهای جستجوگرش به بطری کوچکی پر از اسپند خورد. گفتم: «از آن…… بیشتر »
مهدی جهاندار، شاعر اصفهانی، در غزلترانهای رضوی بهطنز گفته بود: یا امامرضا! به خادمت بگو چرا فقط شکلاتاشُ به بچههای کاروون میده؟! بهش پیام دادم که ما به آدمبزرگها هم شکلات میدهیم! چند خاطرۀ خادمانۀ شکلاتی هم برایش فرستادم و…… بیشتر »