چند هفته بود که در لحظههای خدمت و زیارت، یک قطره اشک هم بر گونهام نازل نمیشد. خشکسالیِ چشم لابد از خشکحالی دل آب میخورد. جلوی دفتر نعیم رضوان به خدمت ایستاده بودم و دلشورۀ همین قحطیِ اشک را داشتم……. بیشتر »
آسایشگاه، کشیک بعد از اربعین و تذکر آییننامهایِ یکی از مسئولان بخش به من: ـ ماسک چرا زدهای؟ ـ سرما خوردهام. کربلا بودم. ـ نکند صدق محاسن نداری!
باغ رضوان در عصر نوزدهم ماه رمضان، همچنان پروانهباران بود. در آن ساعتهای پایانی کشیک، اثر پروانهای هنوز باقی بود و با دلم بازی میکرد. دمی نشستم تا نفسی بگیرم. پروانهها بازهم قاب چشمم را پر کردند. چند قدم آنسوتر،…… بیشتر »
سرکۀ سفید خواص بسیاری دارد. ازجمله خاصیتهایش این است که میشود با آن خلایق را سر کار بگذاری و بهشان بخندی؛ هرچند، مسخرهگر سخت کیفر میشود! ******** کشیک شب عید میلاد به آخر رسیده بود. آمدم آسایشگاه تا چایی بخورم…… بیشتر »
دلتنگ از پایان خدمتی دلچسب در موکب «حسین، عشق بینالمللی» در بینالحرمین نجف و کربلا، دلخوش بودم به خدمت دوباره در بارگاه ارباب مهربانم امامرضا علیهالسلام؛ آنهم شب چهلوهشتم، شهادت رسولالله صلیاللهعلیهوآله و امامحسن مجتبی علیهالسلام. اما گرفتاری و کمتوفیقی،…… بیشتر »
سال ۱۳۶۲، مامان دست احمدکوچولوی ششساله را گرفت و برد برای ثبتنام در کلاس آمادگی: تربتجام، خیابان المهدی. گفتند: «جا نداریم.» مامان اصرار کرد: «شما را بهخدا! حتی حاضر است روی طاقچه بنشیند. خیلی دوست دارد بیاید کلاس.» نشد که…… بیشتر »